شبکه چهار - 7 اردیبهشت 1403

به نام "علم"، به کام "جهل" (پرش سه گام از "علم پرستی" به "شک ستایی")

سالگرد آغاز انقلاب (اصلاح) فرهنگی در دانشگاه _ "معرفت شناسی درست"؛ تنها مسیر "انقلاب علمی" _ ۱۳۹۱

بسم‌الله الرحمن الرحیم

عرض سلام و ارادت محضر خواهران و برادران عزیز و اساتید مکرم. تشکر از بزرگواری و اظهار لطف و منتی که دوستان گذاشتند و این فرصت را در اختیار من قرار دادند برای عرض خدمت دوستان.

مباحث معرفت‌شناسی گفتگوهای هیجان انگیزی نیست. به نظرم جزو سردترین و آرام ترین بخش معرفت و حتی فلسفه است. خود فلسفه سرد است. معرفت‌شناسی سردترین نقطه فلسفه است. خیلی انتزاعی سوالات خیلی ابتدایی ولی فوق العاده مهم است. هرجا از عرایضم که به ذهن دوستان اشکالی آمد یا نقد و یا ابهامی‌بود همانجا وسط جلسه نظرشان را بفرمایند. نکته اول این که چه شد؟ و نکته دوم این که چرا شد و چرا این اتفاق افتاد و چرا کسانی که حتی مفاهیم متافیزیک و اخلاق و مذهب و همه اینها را گفتند غیر علمی‌است چون تجربی نیست حالا رسیدند به جایی که اساساً تجربه و هیچ چیز دیگری علم آور نیست و ما فقط با تردید راجع به مسائل می‌توانیم بحث کنیم و بخش سوم که امیدوارم به آن برسم پاسخ معرفت شناسان مسلمان و اسلامی‌است. آسیب شناسی که آنها کردند و چگونه از پل‌هایی که در معرفت‌شناسی مادی نتوانستند عبور کنند و کارشان از علم زدگی به علم ستیزی و علم گریزی کشید از این موانع چگونه عبور کردند. دوم این که خیلی‌ها توجه ندارند که علت و منشأ اصلی اکثر اختلافات در عرصه نظام سازی، تمدن سازی، جامعه شناسی، تعریف اخلاق، تعریف حقوق بشر، تعریف این که اقتصاد ایده آل چه اقتصادی است و به کدام سو باید رفت و نظام سیاسی خوب و بد آیا داریم یا نداریم و بر چه اساس می‌شود داوری کرد که چه نظام‌های سیاسی درست هستند و کدام‌ها نادرست هستند؟ آیا اساساً تعبیر درست و نادرست، درست است یا نادرست؟ در مورد نظامات اجتماعی، حقوقی، اخلاقی، اقتصادی و سیاسی. چون می‌دانید الآن باز در عرصه علوم اجتماعی و علوم انسانی به لحاظ فلسفه علوم انسانی، تفکر حاکم در منش غربی بر خلاف تفکر قرن 19 و حتی 20، امروز بحث از این است که نه فقط از فلسفه نمی‌شود و نباید بحث کرد از علم هم نمی‌شود بحث کرد. در علوم انسانی و اجتماعی هم به هیچ چیز علم نداریم حتی در علوم طبیعی به چیزی علم واقعی نداریم که حالا عرض می‌کنم تعریف علم در همین قرن چقدر تغییر کرد. از یک خشک­اندیشی و جزم­اندیشی مادی و حسی چطوری شد که به هیچ چیز یقین نمی‌توان داشت و آن چه آثار عظیمی‌در حوزه جامعه شناسی و تعلیم و تربیت دارد؟ ببینید اکثر اختلافاتی که بین مکاتب مختلف در حوزه­های علوم اجتماعی و علوم انسانی است چرا این همه مکتب در تعلیم و تربیت است؟ چرا این همه مکتب در روانشناسی، در جامعه­شناسی، در اقتصاد، در حقوق، همه اینها مکاتب مختلف هستند و اکثر اینها از ریشه همدیگر را قبول ندارند. بعضی­ها می‌گویند در فلسفه غرب، انگار در غرب یک فلسفه بوده! یا علوم انسانی غربی، علوم انسانی غربی یک اسم خیلی کلی است اصلاً علوم انسانی واحدی در غرب یا شرق وجود نداشته و ندارد. در ذیل هر کدام از علوم انسانی و اجتماعی، شما ده‌ها مکتب می‌بینید که همه هم با هم متناقض و متعارض هستند. هر کدام آمدند ریشه آن یکی دیگر را بزنند. تقریباً دانشگاه‌های آسیایی همه ترجمه هستند شما غیر از ترجمه در کلاس‌هایتان چیز دیگری درس می‌دهید؟ در همه رشته‌های علوم طبیعی و علوم انسانی تسلیم هستیم تولید کننده نیستیم. بلکه ترجمه کننده و مصرف کننده هستیم. به این شیوه، تمدن سازی محال است. آن ملتی تمدن ساز است که تولیدش از ترجمه بیشتر بشود و صادرات اقتصادی­اش از وارداتش بیشتر بشود. تولید اقتصادی­اش از مصرفش بیشتر بشود از این لحظه که این دو – سه­تا اتفاق می­افتد تمدن­سازی شروع می‌شود تا قبل از آن تمدن­سازی نیست فقط شعار است. ملتی که مصرفش از تولیدش، وارداتش از صادراتش بیشتر است، ترجمه‌هایش از تولیدش بیشتر است این ملت هنوز وارد عرصه تمدن­سازی نشده است. برای این که وارد این عرصه بشویم دانشگاه‌های ما باید تکان بخورند و هر نوع حرکت در دانشگاه از استاد شروع می‌شود و به استاد ختم می‌شود. بقیه حاشیه است. همه چیز استاد است. سه عامل اصلی برای رشد یا سقوط دانشگاه دخالت دارند. 1) استاد. 2) استاد. 3) استاد. یک علت چهارمی‌هم هست که آن هم استاد است. بنابراین آینده در قبضه شماهاست اعضای هیئت علمی‌و اساتید. برای ساختن دانشگاه‌ها و برای فرهنگی در دانشجو و جامعه ایجاد می‌کنید. بدون اراده اساتید و اعضای هیئت علمی‌نظام هم معطل است. مدام بخشنامه دادن و از شوراهای مختلف، از بالا و پایین، از وزارتخانه‌ها، این بخشنامه‌ها، سر کوزه بگذارید آبش را بخورید! آن کسی که تصمیم واقعی را می‌گیرد و می‌تواند منحط و نابود کند فضاهای علمی‌و اخلاقی و انقلابی را در دانشگاه یا می‌تواند احیاء کند آن استاد است و توجه داشته باشیم این بحث‌های معرفت‌شناسی ظاهراً خیلی انتزاعی و خشک است که آدم چند ساعت که کار می‌کند آخرش می‌گوید خب که چی؟ تکنولوژی محسوس است، پزشکی و مهندسی محسوس است آثار مثبت و منفی همه آن‌ها را می‌بینیم. اما تأثیر این بحث‌ها در لایه‌های بعدی همه علوم و معارف دیده می‌شود. این خیلی مهم است. من الان این را بیشتر توضیح خواهم داد. یعنی اگر ما رفتیم به سمت نگاه‌های پوزیتویستی و نوپوزیستویستی و تجربه زدگی‌های افراطی در سطوح و مراتب مختلف در عرصه معرفت‌شناسی، شما بعداً علم حقوق‌تان بر همین اساس شکل می‌گیرد. علم اخلاق تان هم بر همین اساس شکل می‌گیرد یعنی معنی اخلاق عوض می‌شود. اگر جریان‌های راسیونالیستی و عقل گرای محض بودن، تعریف از حقوق بشر تغییر می‌کند. اگر در حوزه معرفت‌شناسی، شکاک شدید و گفتید هیچ سنگ بنای محکمی‌برای هیچ نوع معرفتی وجود ندارد شما بعداً در عرصه اقتصاد و سیاست و حقوق و اخلاق و تعلیم و تربیت یک جور دیگری حرف می‌زنید آن کسی که تجربه زده استیک جور دیگری حرف می‌زند. بسیاری از اختلاف‌ها و تضادها در عرصه سیاسی و علوم اجتماعی، نقطه شروع آن معرفت‌شناسی است. این که یکی می‌گوید اخلاق کلاً نسبی است یا اخلاق قراردادی است یا اخلاق جعلی و ساختگی است یا اخلاق هیچ نقطه ثابتی ندارد یا یکی می‌گوید اخلاق تابع قراردادهای اجتماعی است و یکی می‌گوید اخلاق با عقل قابل داوری هست، یکی می‌گوید قابل داوری نیست و... ریشه همه اینها به این برمی‌گردد که منبع معرفت چیست و چه چیز علم است؟ چه چیزی علمی‌است و چه چیزی علمی‌نیست؟ بنابراین، این آثار زیادی دارد.

و مقدمه آخر و سوم این است که این بحث‌های در حوزه معرفت‌شناسی و شناخت شناسی و فلسفه علم شروع خوبی است و پایان خوبی نیست! یعنی اگر یک چیزهایی روشن شد باید به نتایج علمی‌او عملاً متلزم شد. یعنی اگر پذیرفتیم منابع معرفت، وحی منبع معرفت است، علم است، علم خالص خطاناپذیر الهی است باز بعداً نیاییم در عرصه اخلاق و علوم سیاسی و با قطع نظر از وحی اظهار نظر بکنیم. اول تکلیف مان را معلوم کنید که وحی یا معرفت هست یا نیست. اگر نبوت را پذیرفتیم تفکر دینی شروع می‌شود. عقل و تجربه معتبرند و در نقطه مقابل وحی نیستند بلکه همه علوم سه پایه می‌شوند. یک پایه عقل می‌شود. یک پایه تجربه می‌شود و یک پایه هم وحی می‌شود. دوپایه نیست فقط عقل و تجربه. تک پایه نیست فقط تجربه. که آنهایی که فقط تجربه را معرفت بخش دانستند تقریباً بدون استثناء بعد به دام شکاکیت افتادند یعنی خود تجربه را هم دیگر علم ندانستند. تکلیف با مبادی معرفت، مبانی معرفت و روش‌های معرفت، حدود و انواع معرفت، منشأ اعتبار معرفت و شناخت روشن شد که علم چیست و چه چیز علم است و چه چیز علم نیست و چرا؟ بعد در عرصه‌های حکمت عملی باید اینها نتیجه بدهد. یعنی اولین اثر معرفت‌شناسی در عرصه حکمت نظری یعنی تفسیر هست و نیست‌های عالم و آدم می‌گذارد، تأثیر بعدی اش در عرصه حکمت عملی روشن می‌شود که ما چگونه خودمان و جامعه را مهندسی کنیم؟ اخلاق عملی یک جهت دیگری می‌رود و اقتصاد و سیاست و حقوق بشر و تعلیم و تربیت، همه به یک مسیر دیگری می‌روند. اگر بعضی از منابع معرفت را پذیرفتید و بعضی‌ها را نپذیرفتید به یک مسیر دیگری می‌رود.  و نتیجه گیری که می‌خواهم از این مقدمه بکنم این است که عرض کردم به لوازم آن ملتزم باشیم. ما یک دسته کرسی‌های بحث دائمی، چون تمدن سازی برای یک مقطع خاص نیست و بحث و مناظره هم برای مقطع خاصی نیست که بگوییم یک مرحله مناظره و آزاداندیشی بحث کردیم، نقد و گفتگو کردیم حالا برویم به بقیه کارهایمان برسیم! خیر. اینها باید بحث مستمر باشد و بدون گفتگو و مناظره و بحث و نقد و بطور دائم و مستمر، هیچ علمی‌به رشد خودش ادامه نمی‌دهد. منتهی این بحث‌ها باید در دو سطح طبقه بندی بشود یک سطح مباحث نظری که از همین جا شروع می‌شود از همین موضوع معرفت‌شناسی شروع می‌شود و یک بخش هم مسائل عملی. یکی از مشکلات ما الآن این است – البته موضوع این جلسه نیست – اما به نظرم این خیلی مهم است و باید یک جوری رایج کنیم. اساتید و کارشناسان ما در حوزه و در دانشگاه، نظامات اجتماعی واقعاً موجود را در کشور و در سطح جهان دائم باید به نقد بکشند. یعنی ما یک کرسی‌های آزاداندیشی داریم مثلاً شما در کشاورزی و دامداری استاد هستید باید وضعیت کشاورزی و دامداری کشور مدام نقد بشود و فقط مباحث نظری محض نباشد. هر کسی در هر عرصه ای کار کرده است در مسائل صنعتی است، فنی، مدیریت و... به نظرم آن لحظه ای تمدن سازی شروع می‌شود که این کرسی‌ها در همه رشته‌ها فعال باشد و هم به بُعد نظری و ظاهراً انتزاعی گفتگو بشود که روشن بشود تفاوت دیدگاه‌های اسلامی‌و غیر اسلامی‌در چیست و هم به لحاظ عملی ساختارهای کشور باید نقد بشوند این ساختارها همه کهنه هستند. این ساختارها همه قرن نوزدهمی‌و قرن بیستمی ‌و کپی برداری از روی ساختارهای یک قرن پیش غرب هستند. این ساختارها را تغییر بدهیم و این تغییر را عوام نمی‌توانند ایجاد کنند بلکه دانشگاه و حوزه می‌توانند. منتهی این تغییر در چه جهتی به چه سویی باشد؟ به سوی وابسته تر کردن کشور یا به سوی استقلال و عزت و پیشرفت باشد؟ این هم نکته سوم. علم چه مراحی را از سر گذراند و اختلافات ما با این نوع نگاه به علم چیست؟ فلسفه اسلامی‌علم با فلسفه مادی علم چه تفاوت‌هایی از جمله داشته اند. البته ما یک فلسفه مادی در عرصه علم نداریم بلکه باید فلسفه‌های مادی گفت. ولی همه آن‌ها با هم جهت گیری و مبانی مشترک دارند.

این گفتمانی که بر دانشگاه‌های جهان حاکم شده است چون در قرن 20 تمام دانشگاه‌های دنیا در این 70- 80 سال یا 100 سال اخیر هم کتاب‌هایشان منابع شان و هم روش شان، و هم تقسیم­گاه­شان، همه چیز را بر اساس دانشگاه‌های سه – چهار کشور غربی ساخته اند. یعنی یا سبک انگلیسی یا فرانسوی، یک جاهایی آلمانی بعد آمریکایی، همه تقریباً از این 3- 4تا کپی برداری کرده اند. نظام آموزش و پرورش شان، نظام‌های دانشگاهی شان، چند سال چه بخوانند و بعد چه رشته ای باشد؟ همه این‌ها مثل هم است. شکل‌ها و ساختارها دائم باید مورد بحث عقلی و تجربی قرار بگیرد و اصلاحات واقعی در آن صورت بگیرد. بپرسیم چرا؟ یک "چرا" بالای تک تک این ساختارها باید گذاشت. بدون تعصب له یا علیه. چرا، اگر خوب است مفید است و به نفع است آن را ادامه می‌دهیم و اگر نیست باید تغییر داد و اصلاح کرد. منتهی اول اصلاح نکنیم بعد فکر کنیم! این کرسی‌های بحث یعنی فکر متراکم، تجربه انباشته جمع بشود و بعد وارد عمل بشویم و الا شش ماه شش ماه یا یک سال یک سال باید عوض کنیم و تغییر بدهیم و نظامات اجتماعی را نمی‌شود مدام تغییر داد. جامعه موش آزمایشگاهی نیست که هر 7- 8 سال یک مرتبه به یک سمت خیز بردارید بازدوباره 7- 8 سال دیگر به یک سمت دیگر خیز برداشت! یک وقت به سمت لیبرالیزم بروید، یک وقت به سمت چپ زدگی بروید و یک وقت هم... این طوری نمی‌شود. این کار دو علت دارد یکی ناآگاهی تصمیم گیران که منشأ آن ضعف دانشگاه و حوزه است و یک علت دوم هم که به صحنه عمل مربوط می‌شود اضطرارات و اجبارهاست. مشکلاتی از بیرون تحمیل می‌شود. تهدید به حمله، تروریزم، تحریم، خب تو در فضای آرامی‌ننشستید که بگویید همه کنار بروید من می‌خواهم فکر کنم! خیر؛ مدام همه از هر طرف حمله می‌کنند و باید دفاع کنید.

چه اتفاقی افتاد که پوزیتویزم خام، پوزیتویزم خام حس گرایی و تجربه زدگی ابتدایی در غرب. این که غرب اروپا می‌گوییم از این جهت است که همه در قرن 19 و 20 از روی اینها کپی برداری کردند و هنوز اکثر دانشگاهها در دنیا متوجه نیستند که منشأ مشکل از کجاست که محصول این می‌شود؟ منشأ همین تعریف علم است. یکی از منشأهای اصلی همین است. پوزیتویزم خام حس گرایی و تجربه زدگی ابتدایی که چهره شاخص خود را امروز در تاریخ علم به نام "فرانسیس بیکن" می‌شناسند که ما فقط استقراء را یعنی تحقیق روی مصادیق عینی را منشأ علم می‌دانیم. هرچه را در بیرون تجربه حسی کردیم و آزمایش کردیم فقط آن علم آور است. آنچه که با چشم نبینم و با گوش نشنوم، بوی آن را استشمام نکنم و زیر ذره بین در آزمایشگاه نیاید و زیر کارد جراحی من نیاید از نظر علم وجود ندارد. ظاهر این خیلی علمی‌بود حالا بدانید اینها حرف‌های قرن هفدهمی‌اروپاست و الآن که قرن 21 است هنوز پسِ ذهن خیلی از افراد هست در کشورهای بیچاره آسیایی، آفریقایی، آمریکای لاتین هنوز می‌بینید این حرف‌ها پسِ ذهن‌هاست که من باید ببینم و هرچه ببینم علم است هرچه را که نمی‌بینیم علمی‌نیست. در واقع این پوزیتویزم کودکانه ای است که فقط با استقراء می‌شود به علم رسید. از آن مرحله این بحث شروع شده و مراحل و مراتبی را طی کرده تا امروز به اینجا رسیده که الآن حرف حاکم و گفتمان رایج در این دپارتمان‌های فلسفه علم در اروپا و آمریکا پرطرفدارترین آنها، آن‌هایی هستند که می‌گویند معیاری برای تشخیص علم از غیر علم وجود ندارد! با همین صراحت. علم هم نوعی خرافه است منتهی خرافه مفید. خرافه کار راه انداز و کارچاق کن. دلیلی برای علم بودن حتی علوم تجربی وجود ندارد از آن افراط به این تفریط و تا این تفریط چه مسیری طی شده است؟ پاسخ معرفت شناسان اسلامی‌که نه آن افراط را قبول داشتند و نه این تفریط را قبول دارند به این مسئله خیلی مهم است. پوزیتویزم مراحل خود را طی می‌کند و اصالت تجربه هرچه که محسوس است موجود است واقعی است. هرچه که با تجربه حسی به دست می‌آید علمی‌است. هر حرفی و هر گزاره ای که با تجربه اثبات یا تأیید یا امکان ابطال ممکن الابطال نباشد اساساً علمی‌نیست مهمل و مزخرف است با این حساب تمام گزاره‌های اخلاقی، عمل الف خوب است، عمل الف بد است خوب و بدی مگر محسوس است؟ مگر شما مفهوم خوب و بد را با تجربه حسی می‌فهمید؟ خوب و بد مفاهیمی‌است که یک طرف آن حتماً عقل است. حسی نیست عقلی است. عقلی شهودی است. تمام گزاره‌های فلسفی کلامی‌می‌شود غیر علمی. هرچه شما در حوزه الهیات می‌گویید در باب توحید و قیامت، همه اینها غیر علمی‌می‌شود. کل مفاهیم عرفانی و معنوی غیر علمی‌می‌شود همه ذوقی و سلیقه ای می‌شود تجربی که شما حرف می‌زنید دارید علمی‌بحث می‌کنید. سنگ بنای انحراف از اینجا گذاشته شده است و هنوز در کشورهایی مثل ما توی ذهن خیلی‌ها هست. شما اگر الآن به اروپای غربی یا در دانشگاه‌های آمریکا بروید می‌بینید کمتر کسی الآن این حرفها را می‌زند ولی در دانشگاه‌هایی مثل آسیایی و آفریقایی و آمریکای لاتین اکثراً (استاد و دانشجو) پسِ ذهن شان همین‌هاست. این یعنی عقب ماندگی تاریخی. حتی اگر قدرت تولید نداری و فقط ترجمه می‌کنیم این قدر تأخیر فاز، عقب افتادگی در حوزه ترجمه.

در قرن 19 پوزیتویزم بر فضای دانشگاه‌های غرب حاکم می‌شود و در قرن 20 به کشورهای غیر غربی می‌آید. شناخت عقلی مستقل از شناخت حسی انکار می‌شود. می‌گویند معرفت عقلی نداریم مگر جمع بندی آگاهی‌های ریز حسی ما باشد. عقلی وجود ندارد. حالا عین عبارات آن را خواهم خواند.

معرفت عقلی و استقلال معرفتی و جهان شناختی ندارد. صرفنظر از دانش تجربی؛ فقط با دانش تجربی می‌شود داوری کرد که چه چیزی هست و چه چیزی نیست و چه چیزی واقعیت دارد و چه چیزی توهم است؟ برهان عقلی علم آور نیست. برهانی وجود ندارد. در خارج از محسوسات شما چیزی به نام استدلال و برهان ندارید که همه آن عقلی باشد. ببینید ظاهر این خدمت به علوم تجربی است ولی باطن آن زدن ریشه علوم تجربی است چون وقتی کسی گفت باب استدلال که امر عقلانی است بسته است چطور در علوم تجربی می‌خواهد استدلال کند یا استنباط کند؟ خب علوم عقلی از اعتبار افتاد و ساقط شد. در قرن 19 همه این مفاهیم غیر علمی‌است باید کنار برود. جای این‌ها در دانشگاه نیست. قبل از آن آگاهی‌های باطنی و شهودی به عنوان علم انکار شد. این که شما با تسلط بر طبیعت خودت و با تهذیب و با تمرکز می‌توانید حقایقی را در این عالم درک کنید یک علمی‌به نام علم باطنی وجود دارد که از طریق ابزار و اندام‌های حسی و بیرونی در آزمایشگاه به دست نمی‌آید و نقطه شروع آن علم حضوری یعنی خودآگاهی است. این هم انکار شد و این هم معرفت نیست! وحی هم معرفت نیست! وحی و دین برای منبر و شعار و شب شعر است. از این به بعد این طوری شد که ما یک آکادمی‌داریم که آنجا فقط بحث‌های علمی‌می‌کنیم. یعنی چی؟ یعنی بحث‌های تجربه محور. هرکس دیگری می‌خواهد غیر از اینها حرفی بزند، بحث عقلی و فلسفی می‌خواهید بکنید، بحث اخلاقی، بحث‌های مذهبی، این‌ها مثل یک بحث‌های هنری و شب شعر از آکادمیک بیرون بروید اینها علمی‌نیست. مفاهیم از این به بعد یا علمی‌هستند یا دینی مذهبی اخلاقی و عرفانی هستند آن‌ها علم آور نیست علمی‌نیست. آنها را بیرون ببرید! دانشگاه جای بحث علمی‌است. این شروع خطرناک این تفکر است. مرجعیت علمی‌ندارد. پایه‌های عقلی علوم تجربی قطع شد و علم فقط علم تجربی شد. استقلال خود علوم تجربی زیر سوال رفت. این مسئله اصلی است که حالا این سیر را عرض می‌کنم. آثارشان در کل دنیا دارد تدریس می‌شود. یا حرفهای اینها مبنا شده برای دانشمندان علوم اجتماعی و علوم انسانی که بر اساس ادعای اینها کارشان را ساختند و جلو آمدند. این قدم اول بود. در قدم دوم گفتند مباحث علمی‌و دانشگاهی در دنیا مخلوط با مسائل غیر علمی‌است. باید شروع کنیم یک نهضت پاکسازی علم از غیر علم. یعنی هر جا بگردیم گزارهای متافیزیک وجود دارد چه فلسفی، چه اخلاقی، چه مذهبی، هرچه که هست، هر جا گزاره‌های متافیزیک وجود دارد اینها را جارو کنیم و از صحنه علم بیرون بریزیم! فقط ما بمانیم و علم. این هم قدم دوم. این کار در قرن 20 بخصوص نیمه اول قرن 20 یعنی حدود 70 تا 100 سال پیش، به یک مقدسات تبدیل شد و کسی خلاف این جرأت نداشت حرف بزند یا فکر کند! تمام نظامات علمی‌در عرصه علوم طبیعی و بعد هم علوم انسانی - اجتماعی به اصطلاح مدرن غرب بر همین اساس شکل گرفته است. یعنی پدر جامعه شناسی و علوم اجتماعی پدر پوزیتویزم است. آگوست کنت. بنیانگذار اومانیزم به اصطلاح مدرن، بنیانگذار تئوریک همین پوزیتویزم است. علوم اجتماعی و علوم انسانی غرب که در نیمه دوم قرن 19 شکل گرفته است بر اساس این نوع معرفت‌شناسی شکل گرفته است. آن چیزی در عرصه علوم اجتماعی – انسانی- سیاست- اقتصاد- حقوق و تعلیم و تربیت علمی‌است که یا منشأ آن مادی باشد یا آثار آن حتماً و فقط مادی و محسوس باشد و الا علم نیست. منتهی در علوم طبیعی این خیلی وحشتناک به نظر نرسید. چون مأموریت علوم طبیعی تمرکز روی طبیعت بود. خیلی این نگرانی احساس نشد در حالی که آنجا هم این مسئله بود. تفکیک فیزیک از متافیزیک، انکار متافیزیک، آنجا هم آثار خودش را گذاشت که علت این که در علوم طبیعی هم تجربه زدگی به شک زدگی تبدیل شد همین بود. چون وقتی پایه‌های عقلی تکیه گاه عقلی را از زیر پای علوم تجربی جمع کرد دقیقاً مثل این که فرش زیر پای علوم تجربی را کشیدید و علوم تجربی با سر به زمین می‌خورد و خورد. مباحث عقلی مباحث متافیزیک است حسی نیست. نهضت به اصطلاح پاکسازی علم از همه ادعاهای متافیزیکی و جمله‌های متافیزیکی شروع می‌شود. این جریانی که حلقه وین پوزیتویست‌های منطقی مشهور شدند که گفتند مأموریت اصلی ما همین است پاکسازی علم از مفاهیم متافیزیک. معرفت علمی‌فقط معرفت تجربی است و این باید مستقل از هر نوع نظریه غیر علمی‌و مفاهیم متافیزیک باشد هدف ما این است. گزاره‌های متافیزیک همه مزخرف و مهمل هستند نه علمی‌هستند نه حتی معنادار هستند. ولی عرض کردم نفهمیدند که دارند فرش زیر پای علوم تجربی را می‌کشند چون علوم تجربی باید اعتبار خودش را از عقل و از گزاره‌های متافیزیک بگیرد. اعتبار تجربه چگونه استباط می‌شود؟ اصلاً اعتبار یک مقوله عقلی است یا تجربی یا حسی؟ اعتبار علمی؛ خود اعتبار یک مقوله حسی است یا مقوله عقلی است؟ اعتبار که محسوس نیست. اعتبار معقول است. اگر شما معقولات غیر محسوس را زیر سوال بردید اعتبار محسوسات را هم زیر سوال بردید. این است که عرض می‌کنم فرش زیر پای خودش است. یعنی دقیقاً روی شاخه ای نشستند و همان شاخه را بریدند. جریان‌های تجربه گرای محض، روی شاخه ای که نشسته بودند همان شاخه را بریدند و لذا خودشان افتادند! فکر کردند دارند به درخت متافیزیک صدمه می‌زنند در حالی که خودشان سقوط کردند. این هم گام بعدی. نتیجه آن کم کم این شد که حتی علوم تجربی دیگر علم نیستند یعنی ما را با واقعیت مرتبط نمی‌کنند کشف حقیقت نمی‌کنند. از این به بعد، علم فقط ابزار قدرت است. چون وقتی شما مفاهیم عقلی و متافیزیک را حذف کردید و گفتید علمی‌نیست دیگر چطور می‌خواهید ثابت کنید که تجربه معرفت بخش است؟ تجربه را به لحاظ فلسفی چطور اثبات می‌کنید که معرفت بخش است؟ کم کم این شعار مطرح شد که علم کاشف حقیقت نیست. علم ابزار قدرت است. ما هرگز با این علوم، حتی با علوم طبیعی و علوم انسانی به واقعیت نمی‌رسیم هیچ گونه نمی‌توانیم اثبات کنیم که ما واقعیت را فهمیدیم. همیشه یک پرده ای بین ما و واقعیت هست. اما منافع آن را داریم می‌بینیم. ماشین درست شد یک زمانی با الاغ می‌رفتیم حالا با ماشین می‌رویم منافع آن را داریم می‌بینیم. علم فقط ابزار قدرت شد و به عنوان علم ابزاری مورد توجه قرار گرفت.

مرحله بعد؛ آثار آن در علوم انسانی، علوم سیاسی و علوم اجتماعی (مرحله سوم)، وقتی علوم سیاسی و اجتماعی، علوم انسانی، تعلیم و تربیت، اخلاق، حقوق، همه اینها صرفاً تجربی- حسی شدند یعنی آغاز ارزش ستیزی و اخلاق زدایی از عرصه علوم انسانی. این هم آثارش در عرصه اجتماعی و علوم انسانی. آنجا آمدند گفتند که عرصه علوم انسانی در انسان شناسی مسئله همین است. یک علوم انسانی و اجتماعی دیگری را بنا کنیم که فقط بر اساس تجربه و آزمایش باشد! مثل موش آزمایشگاهی! همان کاری که با موش در آزمایشگاه می‌کنیم با انسان در جامعه می‌کنیم! کنش و واکنش‌های مادی و جسمانی و غریزی انسان را مورد مطالعه قرار بدهیم. اصلاً می‌دانید شروع جامعه شناسی و روانشناسی اینطور بود. اسم آن را هم گذاشتند فیزیک روح و فیزیک جامعه. می‌خواستند بگویند الگوبرداری از روی فیزیک. جامعه شناسی و روانشناسی هیچ تفاوتی با فیزیک ندارد. انسان هم یک شیء است مثل سایر اشیاء. بعضی از اشیاء را شما در علوم طبیعی مورد مطالعه قرار می‌دهید مثل زمین و معدن و گیاه و درخت. بعضی از اشیاء را هم در علوم انسانی مورد مطالعه قرار می‌دهید. این‌ها هم اشیاء مادی هستند آن‌ها هم اشیاء مادی هستند. ببینید یک بُعد آن را که بُعد مادی تجربی و محسوس را بفهمند خیلی خب اینجا درست است اینجا اسلامی‌و غیر اسلامی‌ندارد ضمن این که وقتی مبنای عقلی آن را زدی خود این مسئله دار می‌شود. اما این که انسان فقط به جسمانیات و مادیات خود محدود شد عالم طبیعت هم رابطه اش با ماوراءالطبیعه قطع بشود اینها خیلی آثار دارد. این که می‌گوییم اسلامی‌شدن علم یعنی چی؟ اسلام شدن دانشگاه یعنی چی؟ معنی اش این است نه این که علم بودن علوم تجربی زیر سوال برود. بلکه مفهوم این است که اتفاقاً این علم بودن درست تقریر بشود. مبانی اش روشن باشد. پس مرحله دوم این شد که بیاییم دانش را از ارزش تفکیک کنیم. بگوییم یک چیزهایی که واقعی و علمی‌هستند محسوسات هستند هرچه غیر از آن ارزش‌هایی هستند و این ارزشها هیچ کدام علمی‌نیستند از این به بعد مفاهیم را به مفاهیم علمی‌و مفاهیم ارزشی تقسیم می‌کنیم. دقت کنید اینها خیلی مهم است. اینها شروع انحراف در انسان شناسی است. اینها شروع انحراف است که منشأ معرفت شناختی هم دارد. در عرصه علوم انسانی و علوم اجتماعی، تعلیم و تربیت، اخلاق، حقوق بشر است. این که امروز می‌آید می‌گوید همجنس بازی در رأس حقوق بشر است! این که می‌گوید حق ارتداد در رأس حقوق بشر است! روشن بشود که منشأ اینها کجاهاست؟ تعریف حق عوض شد. تعریف حق مشکوک بشود شما دیگر نمی‌توانید حق را اثبات کنید که چه چیزی حق است و چه حد است؟ وقتی با این معرفت‌شناسی آمدید چطوری می‌خواهید ثابت کنید که چه حقوق است و چه غیر حقوق است؟ دانش از ارزش تفکیک می‌شود. منشأ آن تجربه زدگی است. ارزش‌ها چون حسی نیستند از سنخ دانش نیستند و دانش از سنخ ارزش نیست. لذا شما می‌بینید در این عرصه‌ها به محض این که شروع کنید بحث حسی را با مباحث عقل عملی ترکیب کنید فوراً می‌گویند ببین ارزشی بحث نکن اینجا جای علم است! من دیدم اساتید در پایان نامه‌هایشان به دانشجوهایشان این حرف‌ها را می‌زنند چون همین چیزها را خواندند حفظ کردند و چیز دیگری بلد نیستند. می‌گویند ببین تا اینجا علمی‌حرف زدی یعنی چی؟ یعنی استقرایی بوده. این جاهایی که داری حرف می‌زنی اینها علمی‌نیست و مفاهیم ارزشی است از پایان نامه ات بیرون بگذار. مفاهیم ارزشی از سنخ دانش هستند یا نیست؟ ببینید اگر یک کسی دارد بدون دلیل مزخرفات می‌گوید اسم آن را ارزش می‌گذارید خب آن از نظر ما ارزش نیست ارزش مبنا دارد روش اثبات هم دارد. علم است. اما اگر گفتید مفاهیم ارزشی و مفاهیم متافیزیک همه مفاهیم غیر علمی‌هستند در عرصه علوم اجتماعی و علوم انسانی آثار آن را می‌بینید. منشأ این تفکر این بود که تمام گزاره‌های مذهبی و اخلاقی و حقوقی، گزاره‌های ارزشی توسط خود بشر تولید می‌شود. یا توسط فرد یا توسط جامعه. اینها هیچ منشأ واقعی و نفس الامری در عالم ندارد. اینها قابل برهان و استدلال نیست کارکردهای روانی دارد. کارکردهای اجتماعی دارد و یکسری نیازهای عملی ما را جواب می‌دهد برای همین اینها اختراع شده است. خب کسی که به ارزش‌ها و به مفاهیم و گزاره‌های متافیزیک، به اخلاق و به مبانی حقوق اینطور نگاه می‌کند طبیعی است که می‌گوید باید تفکیک کنید. منشأ آن همان حس گرایی بود همان که هیوم در قرن 19 گفت و در آخر قرن 19 و قرن 20 جهت اصلی علوم اجتماعی و علوم انسانی عمدتاً به این سمت رفت. البته گرایشات مختلفی کم­کم بوجود آمد در نقد آن­ها جریان‌های فرانکفورتی، جریان‌های چپ، جریان‌های اگزیستانسیالیستی همین که با این مبنا مخالفت کردند اما در برابر آن یک ایده محکمی‌مبتنی بر یک معرفت‌شناسی روشنی نتوانستند ارائه بکنند. لذا شما می‌بینید در قرن 20 مارکس وبر که پدر اقتصاد مدرن سرمایه داری به لحاظ فلسفی محسوب می‌شود می‌گویند آن مارکس سرمایه داری است. سوسیالیزم مارکس خودش را دارد و مارکس سرمایه داری مارکس وبر است. ایشان تئورسین عقلانیت ابزاری و جامعه صنعتی است. خیلی از حرف‌هایی که در قرن 20 سر زبان‌ها افتاد و سیاستمداران آن را پیگیری کردند امثال مارکس وبر تئوریزه کردند. مارکس وبر یک رساله ای دارد به نام "دانشمند و سیاستمدار" می‌گوید ما باید حوزه کار این دوتا را تفکیک کنیم. دانشمند فقط بر اساس تجربه بحث می‌کند. سیاستمدار راجع به گزارشهای ارزشی و مفاهیم غیر علمی‌بحث می‌کند. منشأ تقسیم کار بین دانشمند و سیاستمدار، تفکیک بین دانش و ارزش است. منشأ تفکیک بین دانش و ارزش چیست؟ معرفت‌شناسی حسی محض است. ببینید وقتی این حرفها را می‌زنند در عرصه سیاست، در انتخابات، احزاب بیانیه می‌دهند این حرفها را می‌زنند خیلی از مردم اینها را متوجه نمی‌شوند حتی خیلی از خواص هم متوجه نمی‌شوند که منشأ این حرف چیست؟ نمی‌فهمد که این شعار سیاسی یک منشأ فلسفی – اخلاقی دارد و یک منشأ معرفت شناختی دارد خود این هم که دارد می‌گوید نمی‌فهمد. چون این هم همینطور طوطی وار دارد شعار می‌دهد. من دلم می‌خواهد یک وقتی در همین انتخابات‌هایی که مجموعاً در این 20- 30 سال شده و جناح بندی‌هایی که شده است و هر وقت هم اسم‌هایشان عوض می‌شود دلم می‌خواهد یک وقتی یک جلسه ای گذاشته بشود و بزرگان این جریان‌ها بیایند و راجع به شعارهایی که در بیانیه و نطق‌هایشان کردند بیایند فقط 5 دقیقه توضیح بدهند 5 دقیقه نه 10 دقیقه اکثر اینها اگر توانستند توضیح بدهند! چه آن کسی که مذهبی حرف می‌زند چه آن کسی که غیر مذهبی حرف می‌زند. خود همین که شما مذهبی هستید یا روشنفکر هستید از آثار همین تفکر است. اگر توانستند اینها توضیح بدهند که دقیقاً این حرفی که زدی یعنی چه؟ منشأ معرفت شناختی آن چیست؟ استدلال و برهان عقلی و نقلی آن چیست؟ اگر توانستند دفاع کنند؟ حرفها همین طوری است روی هواست! خیلی‌هایشان نه دلیل عقلی دارند نه دلیل نقلی دارند. منشأ این حرفها کجاست؟ چرا وبر می‌گوید که دانشمندان راجع به هیچ چیز نباید داوری کنند قضاوت ارزشی نباید بکنند به جای پیامبران و مذهب که در حوزه حکمت عملی می‌آید در عرصه عمل، دانشمندان جدا از مسائل هنجاری و ارزشی بیایند راجع به گزاره‌هایی که آزمون پذیر هستند از طریق تجربه راجع به آنها فقط بیایند حرف بزنند.

قدم بعدی، گام چهارم، این حرف را زدند و دانش را از ارزش تفکیک کردندکه علم کلاً غیر ارزشی است. در عرصه علم حرف‌های ارزشی نزنید از آن طرف هم ارزش‌ها علمی‌نیستند یعنی شما هرچه که در حوزه اخلاق و تعلیم و تربیت و بایدها و نبایدهای حقوقی و اخلاقی می‌گویید هیچ کدام اینها علم نیست و علمی‌نیست اینها سلیقه شماست این‌ها اختراع خود شماست. شما این نظام اخلاقی را قبول دارید آنها آن نظام اخلاقی را قبول دارند هرکسی نظام اخلاقی خودش برای خودش خوب و محترم است که در حوزه ارزشها به سمت نسبی گرایی افراطی می‌روید اگر این‌ها علم نیست یعنی هیچ استدلالی له و علیه اینها نمی‌شود کرد. یعنی در عرصه اخلاق و حقوق و تعلیم و تربیت و اقتصاد و سیاست داوری امکان ندارد. نمی‌شود داوری کرد. اصلاً نظام برتر و نظام بدتر وجود ندارد. نظام‌های متنوع سیاسی معرفتی هستند. شرک همان قدر منطقی است منطقی نه به این معنی که محتوایش منطقی است یعنی فهم شدنی است درک شدنی است که توحید. همه ادیان، همه مذاهب، همه اخلاقیات، شما اخلاق خانوادگی‌تان این طوری است و شما این طوری است. خیلی خب اخلاق خانوادگی فرق می‌کند اما اصل اخلاق هم همین طور است؟ اینها آثار آن است. هرکس هر بحث ارزشی دیگر غیر علمی‌است. امکان داوری هم نیست. یکی از منشأهای اصلی پلورالیزم افراطی، پلورالیزم اخلاقی، پلورالیزم معرفتی، منشأش همین پلورالیزم فلسفی است و منشأ آن همین مباحث معرفت شناختی است.

گام بعدی؛ گفتند اگر قرار باشد ما فقط مفاهیم تجربی را علمی‌بدانیم و بقیه را بگوییم غیر علمی‌است در زندگی و جامعه که نگاه می‌کنیم می‌بینیم 95 درصد کارهایی که همه دارند می‌کنند با این حساب غیر علمی‌می‌شود. چون مگر چند درصد اعمالی که شما در 24 ساعت انجام می‌دهید مستند به تجربه و بر اساس استقراء صورت گرفته است؟ چندتایش؟ اکثرش اینطوری نیست. رسیدند به اینجا که همین چیزهایی که ما به آن ارزشها می‌گوییم و می‌گوییم آنها غیر علمی‌هستند بخش اعظم زندگی را تشکیل می‌دهند. ما اگر بخواهیم فقط به این معنا علمی‌برخورد کنیم و زندگی کنیم زندگی تعطیل است. پس ما اضطراراً گرفتار ارزش‌ها، هنجارها و مفاهیم به اصطلاح غیر علمی‌هستیم منتهی آنجا که قرار شد نتوانیم داوری کنیم و بگوییم ارزش‌های درست و ارزش‌های نادرست، آنجا که فرقی بین واقعیت و خرافه نیست که اصل آن خَرافه است مرزی وجود ندارد. بنابراین در آن حوزه هرکس هرچه گفت، گفته است. مثل هوایی است که ما به تنفس آن محتاج هستیم و هرکسی در یک هوایی تنفس می‌کند یکی در هوای آلوده، یکی در هوای غیر آلوده، او محیط این را قبول ندارد و این محیط آن را. اینطوری است دیگر! علمی‌نیست ولی چه کار کنیم گرفتار آن هستیم.

خب کسانی که گفتند ارزشها علمی‌نیستند آن را حذف کنیم بعد دیدند نمی‌شود حتی خود علوم تجربی سوار مفاهیم متافیزیک هستند بعد گفتند برخورد اضطراری و پراگماتیستی با این ارزشها بکنیم نه برخورد معرفتی و علمی‌چون امکان ندارد چون اینها علم نیست. مواجه پراگماتیستی با مفاهیم ارزشی یعنی چی؟ یعنی هر نوع خرافه و حتی اهداف پلید، چون دیگر فرقی بین پاکی و پلیدی نیست همه اینها می‌توانند بیایند پشت صحنه علوم سیاسی اجتماعی، علوم انسانی و حتی علوم طبیعی قرار بگیرند چون قرار شد دانشمند دیگر منطقاً نباید ارزشی فکر کند. اما اجباراً بیرون تا ارزش‌ها هستند چه کارشان کنیم؟ خب حالا کدام شان را انتخاب کنیم؟ در این مبنا دلیل عقلی وجود ندارد. پس چطوری انتخاب کنیم؟ ببین منافع‌تان کجاست؟ بر اساس غریزه انتخاب کن. انتخاب عقلی امکان ندارد از این به بعد همه انتخاب‌ها غریزی است. این که کم کم ارزش‌ها نسبی می‌شوند ولی تجربه هنوز نسبی نیست. یا هست یا نیست. نسبی نیست. این هم مرحله بعدی است یعنی علم نمی‌تواند داوری ارزشی بکند. درست است ارزش‌ها در ساختار خود علم دخالت ندارند چون غیر علمی‌هستند در حالی که معرفت‌شناسی اسلامی‌اثبات می‌کند که ارزشها باید مبنای عقلی و توضیح عقلی داشته باشند و دارند منتهی معرفت‌شناسی تجربی برای درک مبنای عقلی ارزش‌ها کافی نیست اینها در حوزه معقولات ثانی فلسفی هستند معقولات ثانی فلسفی مثل خود اصل علیت مفاهیم و ارزش‌های اخلاقی مثل علیت هستند. علیت مگر مبنای علوم تجربی نیست؟ مگر اصل علیت پیشفرض همه علوم تجربی نیست؟ شما می‌توانید اصل علیت را قبول نداشته باشید ولی شیمی ‌و زیست شناسی و پزشکی و... بخوانید؟ امکانش هست؟ تمام علوم طبیعی و تجربی می‌خواهند مصادیق علیت را کشف کنند و بگویند الف علت ب است هرکسی در رشته خودش. خب مگر اصل علیت با تجربه اثبات می‌شود؟ اصلاً علیت مگر مفهوم تجربی و حسی است؟ علیت یک برداشت عقلی است از مصادیقی که تازه بعضی از این مصادیق حسی است نه همه‌اش. مفاهیم اخلاقی هم همین‌طور هستند. در این دیدگاه چیزی به نام مقولات ثانی فلسفی وجود ندارد. از آن بالاتر، بدیهیات چی هستند؟ مگر بدیهیات حسی هستند؟ شما تمام گزاره‌های علمی را با برهان باید اثبات کنید. خود برهان که قیاس عقلی تشکیل می‌دهید خود برهان اصل استدلال مگر حسی است؟ استدلال یک فعالیت عقلی است. تمام استدلال‌ها و برهان‌ها به بدیهیات تکیه دادند. بدیهیات مگر محسوس هستند؟ تناقض محال است. تناقض محال است یک مفهوم حسی است یا یک مفهوم عقلی است؟ شما برای تناقض محال است حتی استدلال عقلی می‌توانید بکنید؟ چون هر نوع استدلال، نقطه شروعش همین تناقض محال است، هست. شما اگر بدیهیات نپذیرفتید که این‌ها حسی نیستند، مقولات ثانی فلسفی را نپذیرفتید چون این‌ها حسی محض نیستند شما نه اصل علیت را می‌توانید بپذیرید و اصلاً نه هیچ نوع استدلالی را می‌توانید بپذیرید. خب بقیه‌اش به کنار، اگر کسی نتواند امکان ندارد شما با تجربه حسی نه اصل علیت را می‌توانید اثبات کنید نه اعتبار استدلال و برهان را می‌توانید اثبات کنید اصلاً برهان کار عقلی است اگر شما این‌ها را نپذیرفتید چیزی به نام علوم تجربی می‌توانید داشته باشید؟ گزاره‌های اخلاقی هم مثل علیت از این سنخ هستند محسوس نیستند احسان به والدین خوب است یعنی چی احسان به والدین خوب است؟ خوب است چیست؟ بد است چیست؟ اینها که با این معیار علمی نیست، ولی با معیار معرفت‌شناسی اسلامی این‌ها علمی است چرا؟ چون توضیح فلسفی دارد ما می‌توانیم توضیح بدهیم که چه چیزی و چرا خوب است؟ و چرا بد است؟ معیار برای آن هست – این‌جا فرصت نیست - اگر خواستید یک وقت جلسه بگذارید چون این‌ها به فلسفه اخلاق مربوط می‌شود منتهی این‌ها در بیرون گفتند که در ساختار خود علم مفاهیم ارزشی و داوری ارزشی راهی ندارد اما در بیرون که نگاه می‌کنیم ما به ارزش‌ها مبتلا هستیم و از ارزش‌ها ناگزیر هستیم. علم، ذاتاً مستقل از ارزش‌های دینی و اخلاقی و حقوقی و اجتماعی است. ما فقط روش آزمون تجربی است قدرت پیش‌بینی و پیشگیری به ما می‌دهد در عرصه طبیعت و در عرصه جامعه، ولی با این همه ارزش‌ها و هنجارها و مفاهیم متافیزیکی که در جامعه پخش است چه کار کنیم؟ در واقع می‌گفتند که بشر و وجود انسان دو بخش دارد: یک بخش گرم و یک بخش سرد. بخش سرد همین بخشی که واقعاً علمی است یعنی فقط حسی – تجربی است. یک بخش گرمی هم دارد که مربوط به هیجانات بشر است که این بحث‌های ارزشی و اخلاقی و مذهبی و حقوقی و عدالت مربوط به آن بخش گرم بشریت می‌شود که آن‌ها دیگر علمی نیست ولی بدون آن‌ها هم نمی‌شود اگر فقط این بحث‌های تجربی باشد باید به سردخانه بروی مردی! چون بدون آن‌ها زندگی نمی‌شود. لذا ما از باب اجبار می‌آییم، آن وقت آن بخش گرم از این بخش سرد و علم، استفاده می‌کند حتی گاهی می‌تواند به این هم استفاده برساند اما در هر صورت علمی نیست. ارزش‌ها ذاتاً هویت علمی ندارند داوری علمی در مورد ارزش‌ها نمی‌شود کرد. له و علیه آن‌ها نمی‌شود استدلال آورد. از آن طرف هم ارزش‌ها در ساختار خود علم تأثیرگذار نیستند اما می‌توانند کمک کنند علوم پیشرفت کنند. علوم هم می‌توانند کمک کنند آن بخش گرم در یک جامعه‌ای قوی و ضعیف بشود تحت تأثیر آن‌ها قرار می‌گیرد.

گام بعدی و قدم پنجم؛ علم‌زدگی تجربی چگونه به علم‌ستیزی تبدیل شد؟ یعنی بن‌بست‌های معرفتی آشکار شد و بعد که قرار بود دانشمند کارش از سیاستمدار جدا باشد ادای سیاستمدار را درآورد. این هم یک اتفاق بزرگ است که در عرصه علوم انسانی و بخصوص در علوم اجتماعی در نیمه دوم قرن 19 می‌افتد. خب شما مگر از منظر پوزیتویستی و نوپوزیتویستی نگفتید مفاهیم ارزشی و بایدها و نبایدها، کلاً مفاهیم غیر تجربی و غیر حسی این‌ها کلاً علمی نیستند، مگر نگفتید؟ مگر نگفتید این‌ها ربطی به دانشمند ندارد؟ مگر نگفتید ما در این حوزه اساساً نمی‌توانیم روشنفکرانه و علمی بحث کنیم؟ پس چرا در قرن 19 این همه ایدئولوژی تشکیل شد؟ ایدئولوژی‌های مادی که به اصطلاح روشنفکران آمدند جای پیامبران بنشینند. اول گفتید آن حرف‌هایی که دین می‌زند این‌ها غیر علمی است ما فقط حس و تجربه، من وارد آن عرصه نمی‌شوم چون علمی نیست تو هم متعلق به عرصه علم نیستی هرچه می‌خواهی برو بیرون بگو. ولی بعد شما می‌بینید در قرن 19 انواع و اقسام فلسفه‌های اجتماعی مادی و ایدئولوژی توسط این‌ها تولید می‌شود که 90 درصد حرف‌هایشان تجربی نیست. "پارتو" می‌گوید من اسم این‌ها را دانشمندان احق می‌گذارم! چرا احمق؟ چون درست برخلاف آنچه که خودشان گفتند و ادعا کردند دارند عمل می‌کنند. خودشان گفتند ورود به این عرصه‌های غیر تجربی کار علمی نیست و ما عالم هستیم و دانشمند هستیم و بعد وارد شدند و این همه فلسفه و ایدئولوژی‌ها دارند می‌سازند راج به هنجارها و ارزش‌ها دارند بحث می‌کنند اصلاً علوم انسانی و اجتماعی در نیمه دوم قرن 19 تولید می‌شود با این شروع است و در قرن 20 مسلط می‌شود و به گفتمان حاکم تبدیل می‌شود نقطه شروع آن اینجاست و در قرن 20 می‌بینند که محدودیت‌ها زیاد است و از خود ادعاهای اصلی که در عرصه علوم اجتماعی و علوم انسانی می‌شود گزاره‌های پایه و اصلی هیچ کدام تجربی نیست. گزاره‌های پایه و اصلی در انسان‌شناسی دیدند اکثر این‌ها تجربی و استقرایی نیست و بنابراین علمی نیست. خب اگر علمی نیست چرا این همه حرافی؟! اگر تو گفتی فقط تجربه علم‌آور است این همه حرف‌های غیر تجربی چیست که در عرصه علوم اجتماعی و علوم انسانی می‌زنید؟ این است که پارتو می‌گوید ما دانشمندان احق و تناقض‌گو، می‌گوید یک چیزی گفتیم ولی در عمل به آن وفادار نماندیم. اگر به آن معرفت‌شناسی وفادار می‌ماندیم این علوم این همه نباید توسعه پیدا می‌کرد. چون اکثر این حرف‌ها و گزاره‌هایی که دارد می‌گوید غیر تجربی است. کم‌کم روشنفکر در آخر قرن 20 به تکنوکرات تبدیل شد چرا؟ چون دیگر علم حقیقت‌نما نیست بلکه معرفت‌بخش کاگنتیو نیست. قبلاً گفتند گزاره‌های دینی نانکاگنتیو هستند معرفت‌بخش نیستند حالا کم‌کم گزاره‌های تجربی محض هم کاگنتیو نمی‌توانند باشند علم‌آور نیستند. علم، جنبه واقع‌نمایی‌اش دائم ضعیف شده و ابزار قدرت تقویت شده است. مشکلات عملی‌مان را حل کنیم ما چه می‌دانیم چه چیزی علم است و چه علم نیست؟ دانشمند یک تعریف محدود پیدا کرد یعنی تجربی. بعد وارد عرصه‌ای که خودش گفت به ما مربوط نیست شد. دانشمند شد روشنفکر، شد پیامبران سکولاریزم، حالا در قرن 19 و اوایل قرن 20 این همه فلسفه و ایدئولوژی درست کردید که اکثر گزاره‌های آن غیر تجربی است. من‌درآوردی است به قول خودتان خرافه است منتهی بدون برهان. بدون برهان عقلی و بدون برهان وحیانی. همین‌طور پر از تناقض ساختید! دانشمند شد روشنفکر! سیاستمدار! در حالی که طبق این مبانی نباید می‌شد. مرحله سوم، الآن شده تکنوکرات. می‌گوید بحث‌های نظری و فلسفی و اخلاقی فایده‌ای ندارد هزار سال بحث کردیم به جایی نرسیدیم و هنوز همه چیز اختلافی است! هیچی را نمی‌شود قطعاً اثبات کرد. تکنوکرات باش! مشکلات عملی را حل کن. تکنولوژی، جامعه را مدام جلو ببر مرتب ابزار بساز، سر خودت را بند کن به سؤالات فلسفی و اخلاقی و مبنایی اصلاً فکر نکن، غرق ابزار شو! ببینید این است که عرض می‌کنیم معرفت‌شناسی تجربی یک عملیات انتحاری بود. پرچم علم بالا رفت ولی عملیات انتحاری بود همین علوم تجربی را متلاشی و منهدم کرد.

مرحله بعدی که الآن گفتمان حاکم این است که اساساً علوم تجربی امکان تفکیک از ارزش‌های شخصی و ارزش‌های اجتماعی ندارند یعنی هیچ جامعه‌شناس، هیچ روانشناسی، هیچ تئورسین عرصه علوم سیاسی و اقتصادی، هیچ حقوقدانی، هیچ نظریه‌پرداز در عرصه اخلاقی نیست که حرف‌هایی که می‌زند همه‌اش تجربی باشد، اقلش تجربی است اکثر آن‌ها تحت تأثیر شخصیت خود آن فرد است و تحت تأثیر اقتضائات اجتماعی، تاریخی، فرهنگی و محیطی است بنابراین ما هیچ علم غیر فرهنگی مستقلی نداریم همه علوم فرهنگی هستند. فرهنگی یعنی چه؟ یعنی آمیخته با مفاهیم غیر تجربی هستند.

خواهش می‌کنم دقت کنید، از این نقطه شروع کردید، نقطه‌ای که به تخریب آن شروع کردید چه بود؟ این بود که گزاره‌ها فقط تجربی نیستند ما گزاره‌های عقلی داریم، گزاره‌های شهودی داریم، گزاره‌های وحیانی داریم و گزاره‌های تجربی داریم. برای همه‌اش هم در معرفت‌شناسی اسلامی برهان داریم همینطوری نمی‌پذیریم. شما در غرب با این مفاهیم آشنا نبودید. همه آن‌ها را گفتید غیر علمی است این یکی را چسبیدید گفتید فقط علم. خب از آن‌جا شروع کردید و آمدید رسیدید به این که ما نباید وارد آن عرصه شویم بعد کم‌کم شدیم، چرا؟ چون مجبور بودیم. مرحله بعدی اصلاً خود علوم تجربی منفک از مفاهیم غیر تجربی نیستند اصلاً کاری‌اش نمی‌شود کرد نه این که ما در عمل و جامعه مجبور هستیم و به مسائل غیر علمی گرفتار شدیم بلکه در نظر هم دچار آن هستیم. این مرحله آخر است! ما در عالم نظر هم هیچ دانشمندی در هیچ عرصه‌ای هیچ نظریه‌پردازی نمی‌کند الا این که این نظریه‌اش مستغرق در مفاهیم غیر تجربی است چه بداند چه نداند. تحت تأثیر شخصیت خودش هست، تحت تأثیر جامعه و محیطش هست. کمونیست‌ها می‌گفتند تحت تأثیر طبقه‌اش هست ابزار تولید، به لحاظ تاریخی در کدام مقطع هستیم و در نوع موجودیت طبقاتی تو تعیین می‌کند.

"میشل فوکو" می‌گوید قدرت روی معرفت تأثیرگذار است. معرفت مستقل از اهرم‌های قدرت وجود ندارد.

"فروید" می‌گوید معرفت مستقل از تابوهای جنسی و جنسیت وجود ندارد. خب یکی آمد علم و معرفت را گفت تحت تأثیر جنسیت است. عقده ادیپ و مسائل جنسی است غریزه جنسی است. یکی گفت علم تحت تأثیر ابزار تولید و طبقه و جبر اقتصاد است. دترمنیزم تاریخی. یکی آمد گفت این تحت تأثیر غریزه است. لیبرالیزم می‌گوید ما مستقل از غریزه نداریم. عقلانیت مافوق غریزه وجود ندارد عقلانیت تحت امر غریزه است یعنی ما فقط عقل ابزاری داریم. ما بطور غریزی می‌خواهیم عقل فقط می‌آید ابزار را تعیین می‌کند عقل نمی‌تواند داوری ارزشی بکند که کدام اهداف خوب هستند و کدام اهداف بد هستند؟ دقت کنید منشأ آن کجاست؟ ما عقل ابزاری و غیر ابزاری را قبول داریم اما این کافی نیست. در این دیدگاه عقل معاش عقل است عقل معاد عقل نیست. تفکر اسلامی هم عقل معاش و هم عقل معاد جدا از هم نیستند هر دو هم عقل هستند و هر دو هم قابل اثبات هستند.

دوباره به نقطه اول برگشتند منتهی از نوع خرافی آن. نقطه شروع این بود که مفاهیم غیر تجربی علمی نیستند نقطه پایان چیست؟ می‌گوید درست است که علمی نیستند اما ما هم عملاً و هم نظراً گرفتار این‌ها هستیم این‌ها خرافه هستند ولی همین است که هست! خب شما اول مفاهیم غیر تجربی را گفتید علمی نیستید یعنی عقل و شهود و وحی را همه را انکار کردید حالا آخرش آمدید خرافات را پذیرفتید؟! خرافات را می‌پذیرید و می‌گوید همه جوامع به یک اندازه معقول هستند چون له و علیه هیچ فرهنگی نمی‌شود استدلال کرد. مفاهیم ارزشی که علمی نیستند ولی خب هستند! ببینید سؤال من این است که این‌ها ضربه علم است؟ این که می‌گویم عملیات انتحاری به علم است همین است. به نام علم بروید در اتاق فرمان علم و تکنولوژی بنشینید ولی نابودش کنید. دین علمی داریم یا نه؟ به یک معنا هرگز. به یک معنا حتماً. علم دینی چی؟ علم دینی هم همین‌طور.

برادران و خواهران عزیز، خواهش می‌کنم در هر موضوعی هر کسی هر چیزی می‌گوید بگویید اول باید مفردات جمله‌ات را معنی کنی. آیا علم دینی داریم یا نداریم؟ یعنی چه؟ تعریف‌تان از علم و تعریف‌تان از دین؟ اول این را شفاف روی میز بگذار تا به تو جواب بدهم. دموکراسی دینی داریم یا نه؟ دموکراسی را تعریف کن، دین را تعریف کن با کدام تعریف از دین و دموکراسی؟ تا به شما بگویم داریم یا نه؟ به یک معنا نخیر هرگز دموکراسی دینی نداریم چون مبنای دموکراسی ضد دین است با یک تعریف. با یک تعریف که دموکراسی عبارت باشد از رجوع به آراء عمومی و مبانی شکاکیت و مادی در آن نباشد، بله حتماً دینی می‌تواند باشد. آقا کلاً دین با علم کار دارد یا نه؟ کدام دین؟ مسیحیت هم دین است، بودیزم هم به اصطلاح یک نوع گرایش معنوی است، آیین سرخپوستی هم یک نوع دین است رابطه عرفان با فیزیک چیست؟ کدام عرفان؟ تعریف‌تان از عرفان چیست؟ عرفان اسلام را می‌گویید یا عرفان هندوئیزم را می‌گویید؟ تعریف‌تان از فیزیک چیست و چه نگاهی به فلسفه فیزیک دارید؟ ارتباط فیزیک و متافیزیک در عرصه معرفت‌شناسی چطور می‌بینید؟ این‌قدر نخبگان در دنیا چرند می‌گویند و نه درست دفاع می‌کنند نه می‌توانند دفاع بکنند همه هم همین‌طوری. این آقا دانشمند است. چطور؟ برای این که یک چیزهایی می‌گوید ما نمی‌فهمیم! این یادتان باشد هرجا که نمی‌فهمید طرف چه می‌گوید این حتماً خیلی دانشمند است! در حالی که شاید خودش هم نمی‌فهمد بیچاره چی دارد می‌گوید؟ همین‌طوری یک چیزهایی خوانده حفظ کرده مدرک گرفته، در حوزه‌اش هم همین‌طور است نه این که فکر کنید این مخصوص دانشگاه است. در حوزه هم ما آدم‌هایی داریم خیلی محترم است نه استدلال عقلی نه استدلال نقلی، راجع به حرف‌هایشان نمی‌توانند بکنند طوطی‌وار می‌خوانند. ما ماشاءالله طوطی در حوزه و دانشگاه زیاد داریم و با طوطی تمدن‌سازی نمی‌شود کرد، یک حرفی هم اگر گاهی می‌زند نباید جدی گرفت. طوطی‌اش گم شد صبح اول وقت آمد کلانتری گفت آقا این طوطی ما گم شده بیزحمت اگر پیدایش کردید چیز نیست! گفتند به ما چه اول صبح آمدی می‌گویی طوطی‌ات گم شده! گفت آخه اگر بعداً آن را گرفتید یک حرف‌های سیاسی فحشی چیزی دارد نظرات شخصی خودش است!

والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته



هشتگ‌های موضوعی

نظرات

آدرس پست الکترونیک شما منتشر نخواهد شد

capcha